تقدیم به عشقم دنیای عزیز وبلاگ دنیا همدم تنهای من
نویسنده : سروش - ساعت 13:43 روز دو شنبه 7 فروردين 1398برچسب:,

 چشمانم غرق در اشکهایم شده ....

دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ....

همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد...

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم...

این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران ن...بودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ....

دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام....

فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم....

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (13)

دلم

 

 

 

گاهی دلم میخواد خودم رو بغل کنم

 

ببرمش روی تخت بخوابونمش

 

ملافه رو بکشم روش

 

دست ببرم لای موهاش و نوازشش کنم

 

حتی براش لالایی بخونم

 

وسط گریه هاش بگم غصه نخور خودم جان

 

درست میشه...درست میشه...

 

اگر هم نشد به جهنم!...

 

تموم میشه...بالاخره تموم میشه...

 

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (16)

اعتراف

 

 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

 

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

 

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

 

باور نمیکنم اینک بی توام

 

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

 

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

 

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، 

 

تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

 

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

 

در حسرت چشمهایت هستم ،

 

چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده

 

در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،

 

هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...

 

 

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (19)

من و تو

 

 

 

میدانستم عاشق بارانی ،

 

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

 

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد

 

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

 

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

 

عشق همین است و راه آن نفسگیر

 

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

 

دردهایی که درد نیست  چون دوایش تویی

 

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

 

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی

 

با تو بودن یعنی همین ،

 

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

 

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

 

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

 

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم

 

                                               نیست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (10)

خداحافظ

شنبه 2 مهر 1390 :: نویسنده : صفا maluss  

 

 

 

 

خداحافظ...

 

آخرین کلامی که از تو شنیدم

 

و باز قصه‌ی تلخ جاده و آن راه بلند...

 

که تو را از خلوت من می ربود

 

آسمان می گریست

 

شیشه ها می گریستند

 

و من مبهوت رفتنت

 

در پس شیشه های مه آلود

 

بغض دردناکم را بلعیدم

 

دیوانه وار خندیدم

 

و تو را بدرقه کردم...

 

 

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (15)

عشق

پنجشنبه 24 شهریور 1390 :: نویسنده : صفا maluss  

 

برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم

 

تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود...

 

عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت

 

این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ،

 

نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم

 

تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی...

 

همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، 

 

به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام...

 

به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،

 

به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام

 

و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم....

 

به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،

 

به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است

 

بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است

 

در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام

 

خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار

 

تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ،

 

تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم

 

نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ،

 

بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم....

 

نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ،

 

 تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ،

 

نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی...

 

قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ،

 

زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (11)

بی خیال من شو

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ،

 

از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن

 

حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!

 

نگو میروی تا من خوشبخت باشم ،

 

نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم...

 

نگو که لایقم نیستی و میروی ،

 

نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی....

 

این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست....

 

راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ،

 

بگو  دلت با من نیست و دیگر نیستم!

 

راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ،

 

بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی

 

برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ،

 

از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم

 

سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند،

 

در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!

 

برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !

 

حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،

 

تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی....

 

حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ،

 

تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!

 

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن

 

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (5)

به نام کلام دروغین عشق

 

به نام کلام دروغین عشق

 

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این فلبی را که شکستی و رفتی بنویسم اما تا میخواستم بنویسم قطره

 

های اشکم بر روی کاغذ میریخت و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ خیس بنویسم.حالا دیگر یک

 

قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده.قلبی که یک عالمه درد

 

دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

 

از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.

 

نمی توانستم از او که مدتها همدلم و همزبانم بود جدا شوم ، اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این

 

بازی عشق بود.یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم.تو که میخواستی روزی رهایم

 

کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی چرا با من آغاز کردی!

 

مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود!گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته

 

دل دوست داشت.اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمانم چشمانم دوباره ابری شده و در قحطی

 

اشک دوباره میخواهد ببارد!اما من مینویسم.مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.کاش می

 

دانستی چقدر دوستت داشتم ، کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با چشمان خیس به

 

خواب عاشقی می رفتم.نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.می خواستم عاشقترین باشم ، برای

 

تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ، همه به

 

من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات

 

روانی شده است.این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.این روزها خیلی احساس تنهایی

 

میکنم ، راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.خیلی دلم

 

میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم.دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب

 

شکسته ام را میسوزاند.

 

و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .

 

نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.

 

هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.

 

بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.

 

انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ، دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.

 

خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (12)

چرا بی خبر رفتی؟

 

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟

 

فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟

 

مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟

 

مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟

 

تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی

 

چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی

 

مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟

 

مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟

 

مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری

 

پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ،

 

عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!

 

باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای

 

دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، 

 

نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم

 

رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد

 

رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!

 

کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ،

 

کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ،

 

کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی !

 

چرا بی خبر رفتی؟

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (8)

داستان فوق عاشقانه

 

 

 

 

 

 

 

امشب ای ناز ، چه دلتنگ نگاهت شده ام

 

 باز ای مونس جان چشم براهت شده ام

 

 برق چشمان تو امشب به سکوتم خندید

 

 چونکه دیوانه ی آن چهره ی ماهت شده ام .

 

 

 

 

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها :

 

نظرات (3)

دارد چه بر سرم می آید ؟

پنجشنبه 12 اسفند 1389 :: نویسنده : صفا maluss  

 

 

 

دارد چه بر سرم می آید ؟

چشمانم را بسته ام و گذاشته ام ثانیه ها لحظه هایم را اعدام کنند

کم آورده ام

نا توان شده ام در برابر روزها

 خسته تر از آنم حرفی بزنم، یا گاهی داد تا شاید کمی سبک شوم!

 

تنهاییم هر روز پر رنگتر می شود

نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت !؟

اینجا کسی نیست برای حرف زدن

یا حتی اگر کسی هم باشد

حرفهای من از جنس دیگری است

کسی چیزی نمی فهمد از آن!

 

ولی

ولی دلم می خواست کسی بود و می فهمید تنهایی چه دردی دارد

 

دستانم را در هوا رها می کنم

ولی نیستی

نیستی تا آنها را بگیری

نیستی تا باورم شود هنوز هم هستم

چه سخت می گذرد بر من...

چه دردی می کشند

من به خودم و احساساتم خیانت کرده ام

آنها توان اینهمه سختی را نداشتند

دردم می آید

من درد دارم

هی من، می بینی

دیگر تو را هم برای خودم ندارم

چقدر تنهایم

ولی آخر دوست داشتن تو چیز دیگری است

دوستت دارم.......

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها : دارد چه بر سرم می آید ؟،

 

نظرات (3)

جلسه ی عشق

 

 

 

درجلسه امتحان عشق.......

من ماندم ویک برگه سفید!

یک دنیا حرف ناگفتنی

ویک بغل تنهائی ودلتنگی

درد دل من در این کاغدکوچک جا نمیشود

دراین سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند

وبرگه سفیدم .....!

عاشقانه قطره ها را به آغوش میکشد

عشق تونوشتنی نیست !

باتو ......

دربرگه ام نار کناره آن

قطره اشک یک قلب میکشم

وقت تمام است

برگه ها بالا !

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها : جلسه ی عشق،

 

نظرات (4)

تیک تیک

 

 

 

 

 

تیک تیک ساعت دوباره عشق و به یادم می یاره

                                                      نگاه عاشق تو رو به یاد چشمام می اره

حرف های بچه گانه ای که می زدیم به همدیگه

                                                     اشک های بی غروری که همش می ریخت با یک گله

چه روزای شیرینی بود اون لحظه های عاشقی

اون رویای قشنگی که ساختیم با هم از زندگی

                                                         ثانیه های بی کسی اصلا تمومی نداره

انگار باید تنها باشم تا اخر عمر با غصه

دلم می خواد بیا پیشت چرا خدا تورو گرفت

                                           ای کاش می شد به جای تو منو از دنیا  می گرفت

 

 

 

 

 

 

نوع مطلب :

برچسب ها : تیک تیک،

 

نظرات (0)

دیدمش

 

 

 

 دیدمش از دور که می رفت

 

 اشک سردی تو چشاش بود

 

  اون نمی خواست بره اما...

 

  زنجیر اجبار باهاش بود

 

  می شنیدم هق هقش رو

 

  که می گفت تا فردا بدرود

 

  لحظه هایی تلخ بود، اما...

 

   دل من منتظرش بود

 

 به سلامت ای همه کس

 

  می دونم که برمی گردی

 

 می دونم دلت همین جاست

 

    از دلم سفر نکردی...

 

  خیلی زود رفت لب جاده

 

   اما من اونو میدیدم

 

  خداحافظ گفتنش رو

 

  خیلی روشن می شنیدم

 

  چند قدم مونده به بودن

 

 ذره ای نزدیک تر از من

 

  سر وعدمون نشستن

 

 بغض سردم نعره می زد

 

  خداحافظ عشق رویا

 

  می مونم تا برگردی

 

  روی نیمکت لب دریا<

}

weblog.blogsky.com">copyright=new Date();update=copyright.getFullYear();document.write("CopyRight 2008 - " + update + " - Powered and Designed by YOUR Company .Com"); نظرات شما عزیزان:
نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: